در کتاب مقدس سفر پیدایش3: 1-7 می خوانیم: «و مار از همۀ حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هُشیارتر بود. و به زن گفت: آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همۀ درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوۀ درختان باغ میخوریم، لکن از میوۀ درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید. مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بنظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگهای انجیر به هم دوخته سترها برای خویشتن ساختند. » اولین نکته ای که از این متن برداشت می شود، دروغگو بودن خداست! یعنی اول دروغگوی عالم خود خداست! و شیطان راستگو، خیرخواه آدمیان و از همه ی مخلوقات هشیارتر و باهوش تر است! و این شیطان است که دروغ خدا را برملا می سازد! چنین خدایی لایق پرستش است؟
در ادامه می خوانیم: « و آواز خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. و خدا آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ گفت: چون آوازت را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم. گفت: که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟ » (پیدایش3: 8-11) در اینجا می فهمیم که : خدای عهد عتیق خرامان راه می رود! خدا نمی دانست که آنها کجایند! خدا نمی دانست چه اتفاقاتی بین شیطان و آدم و حوا روی داد! خدایی ست با علم بسیار محدود! چنین شخصی که بیشتر می خورد انسان باشد، لایق خدایی ست؟